جستجوی در اين وبلاگ

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

گرفتار

ای دوست ای دوست
من به حال بدم ای دوست گرفتار شدم 1 چشمه زار ره تو دیدم و هوشیار شدم
عشق من چون به رهت نی نیآمد ز من 2 من به اذنت ز ازل راهی این دار شدم
جان من با نظرت جان ز ازل او بگرفت 3 این چنین شد که من عاشق آن یار شدم

در سرا پرده دل عاشق مستانه بین 4 که چه شد او بنواخت و چرا یار شدم
از سراسر رخ مستی همه را جمع کنید 5 تا بگویم به نگاه دوست به این دار شدم
می بداد و به ازل مست خودش بنمودم 6 شاد ز آن لطف و کرم ساغر دربار شدم

می خوشا تو ز لبش نوی ز آن جان به جان 7 عاقبت از کرمش من پی این کار شدم
کار من به بودش چون به اخلاص روم 8 من اگر توبه کنم چون به شبی زار شدم
آتشی را که دلم زمزمه آن نداشت 9 خود بدادی به دلم آتش و هم نار شدم

تا نبینم ز کسی حرف و چرا در راهت 10 خود بدیدی که همی سنگ و همی خوار شدم
تا نوازی به صواب تار به تکوین جهان 11 خوش ز آنم که ترا سیمک آن تار شدم

نی توانم بدم یا که بگویم یک حرف 12 مست خود کردی که من عالم اسرار شدم
نی که ذوالحمد توانست چشد آن می به نمی 13 جام می داد به دستم که جام دار شدم



می



می که بر لب می زنم از جام اوست

جام می قرآن و می در نام اوست

می که رمز مصطفی تا مهدی است

من بنوشم زآنکه می خود دام/ خدام اوست

عین ذات




حیات

سر چشمه ی دو عالم ..... در علم و هم حیات است
به حریم پاک قدسی ..... نه فنا نه از ممات است
همه ذات و ... عین ذاتست .... همه حی و هم حیاتست
نه فقط که چشم سر بد ... همه ما سوا چه مات است


باب رضا


آمده ام به درگه ات کاری کنم که شایدم
بسوزم ار تو خواهیم کار دگر نشایدم
ذکر و ثنا عطا بکن تا که منم دعا کنم
ور نه زبان من چه بد تا که تو را صدا کنم

آمده ام مگو به من تا به کنون کجا بدم
خود ز دلم شناسیم درد فراق تو بدم

به هر دری بدیدیم زدم به روز و شب خدا
ز غفلتم مرا ببخش نیامدم به معبدم
باب رضا به جنت ار بگشودی از کرم خدا
دست مرا رسانیش به آن حریم ز این حرم
ملتمسین هر دعا گفته مرا به حال زار
من چه کنم چو زار زار، حال مرا بدانیم

حرف و زبان دل اگر هر دو شود چو فعل من
صادق هر دو عالمم راه رضا اگر روم
زمزمه ی دلم شنو من که روانه ی تو ام
کشته ای ام تو خود مرا زنده بدار به پیری ام

قید و حیا کشد مرا خسته ز این ریا منم
اذنی اگر دهی مرا آنی روانه می شوم

موسی الرضا علی جان


خورشید هر دو عالم، موسی الرضا علی جان
گم گشته ام بظلمم، نورت هدی، علی جان
چل رفته از سیه عمر، عمری دوباره خواهم
قربت اگر کشانی، عمریست مرا علی جان

پیوسته من بخوابم، نوری به دل ندارم
کن مرحمت تو یک شب، دارم بپا علی جان
صد باره تا به امروز، دستم بسوی تو شد
کی می شود کشاند دستت مرا علی جان

سالی برفته بر من با عشق رخصت از تو
خواهم دهی بپایان اذنی مرا علی جان
فرزند پاک زهرا فرزند مصطفایی
ضامن شدی به آهو رانی که را علی جان

عمری بخواب غفلت رفت از کفم سحر ها
یک شب شفیع من شو دارم بپا علی جان
از درگه ات مرانم ذوالحمد این دیارم
زارم، کنون نمایم حاجت روا علی جان