جستجوی در اين وبلاگ

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

گرفتار

ای دوست ای دوست
من به حال بدم ای دوست گرفتار شدم 1 چشمه زار ره تو دیدم و هوشیار شدم
عشق من چون به رهت نی نیآمد ز من 2 من به اذنت ز ازل راهی این دار شدم
جان من با نظرت جان ز ازل او بگرفت 3 این چنین شد که من عاشق آن یار شدم

در سرا پرده دل عاشق مستانه بین 4 که چه شد او بنواخت و چرا یار شدم
از سراسر رخ مستی همه را جمع کنید 5 تا بگویم به نگاه دوست به این دار شدم
می بداد و به ازل مست خودش بنمودم 6 شاد ز آن لطف و کرم ساغر دربار شدم

می خوشا تو ز لبش نوی ز آن جان به جان 7 عاقبت از کرمش من پی این کار شدم
کار من به بودش چون به اخلاص روم 8 من اگر توبه کنم چون به شبی زار شدم
آتشی را که دلم زمزمه آن نداشت 9 خود بدادی به دلم آتش و هم نار شدم

تا نبینم ز کسی حرف و چرا در راهت 10 خود بدیدی که همی سنگ و همی خوار شدم
تا نوازی به صواب تار به تکوین جهان 11 خوش ز آنم که ترا سیمک آن تار شدم

نی توانم بدم یا که بگویم یک حرف 12 مست خود کردی که من عالم اسرار شدم
نی که ذوالحمد توانست چشد آن می به نمی 13 جام می داد به دستم که جام دار شدم



هیچ نظری موجود نیست: